اینهمه دوست و آشنا و جان و دوستداشتنی داشتن
کار آسونی نیست! اصلاً نیست
من که اینطور نبودم، شاید شدم، شدم شبیه به تو؟ بهترین زمینی، روی صحبتم باتوست، چقدر سخته که اینهمه هواخواه داشته باشی و البته مطمئن نباشی کدوم جعلیِ کدوم واقعی اما حرف همه تعریف از تو باشه
گاهی که دلم میخواد باهات حرف بزنم میترسم، میترسم چون احساس میکنم توی دنیا محبت و اظهار لطفی نیست که تو نشنیده باشی.
آه از دست تو که انقدر بلندی
نمیگم دوست زیاد داشتن بده، خوبم هست، یکی برات شعر میخونه و میفرسته، یکی آهنگ، یکی همیشه باهات دردو دل میکنه، یکی حواسش به درسا و آیندته، با یکی در مورد علایق مشترکتون حرف میزنی، با یکی در مورد فیلم، با یکی دیگه در مورد کتاب و رمان، یکدفعه از فاصله چهار صبح تا دو ظهر وقتی اینستاگرام رو چک میکنی میبینی پیام جدید داری همینطور که توی واتساپ و تلگرام، دو نفر همزمان آهنگ برات فرستادم در مورد روز جهانی مادر، یکی از صبح تا شب برات عکسهای عشقم صبح و عصر بخیر میفرسته که البته منظور داره و آخرش محبور میشی بلاکش کنی و.
خلاصه که داره خوش میگذره، یکم شبیه به تو بودن
ولی نه، میدونی، سختیاش گاهی نمیچربه
محبت و مهربونی کردنش رو نمیگم ها
وقتی دوتا دوست کلاً بیشتر نداری وقتی ناراحتی و دلگرفته میگی نمیشه بهشون بگم بیخیال
ولی وقتی صدتا دوست داری وقتی ناراحتی و دلگرفته و نمیتونی به هیچکدوم بگی این آزارت میده
مثل خودم بودن رو بیشتر دوست داشتم
تو هم احتمالاً، وگرنه صد سال لبخندت بهم از تمسخر نمیرفت اونورتر
چقدر دوریت داره منو وادار میکنه به چرت گفتن
بیخیال اصلاً
راستی خواب هم میپرونه دوست زیاد، صبح تا شب میکشونتت پای راهروی باریکه دوستیها و ارتباطات
من، هوای تاریک و مریض اتاق، ساعت ۲:۲۹ دقیقه بامداد وقتی تازه در جواب شعر یکی از دوستان شعر خوندم و فرستادم براش
درباره این سایت